محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

بای بای مای بیبی

 سلام نازدونه یکی دوهفته ای میشه که مقدمه چینی های پروژه بزرگ گرفتن پوشک رو شروع کردیم.معمولا روزی حداقل یکی دوساعت بدون پوشک بودی و سرپا میگرفتمت و بارها هم نم دادی و یا جیش تو زدی و فرش رو نجس کردی.اما خداروشکر دیروز یه دفعه خودت گفتی مامانی جیش دارم .گلاب بروتون پی پی هم که معمولا تو شلوار میزدی دیشب تونستی خودت بکنی و یه دوسه بار دیگه عمل دفع رو خودت انجام بدی برات عادی میشه. امروز هم چندباری خودت گفتی که جیش داری اما گاها با تاخیر بوده ولی مشکلی نیست باز جای شکرش باقیه که داری با این مرحله خوب راه میای.اگه همینطور پیش بریم به احتمال زیاد تا یه هفته ی دیگه از مای بیبی خبری نخواهد بود.... .فدات شم مامانی بعدازظهری من م...
27 فروردين 1393

قصه ی یه بعدازظهر ارمیا و مامانی

سلام گل پسر عزیزم نانازم وقتی که به رفتار و صحبت کردنت توجه میکنم میبینم که ماشالله چقدر بزرگ شدی .خیلی وقته که دیگه نی نی نیستی.حالا یه پسر بچه ی شیرین زبون کنجکاوی که همه چی برات سواله؟ برای اینکه تشویق بشی شیر بخوری شعری که از بچگی ها تو ذهنم بود از شیر رو برات میخونم: شیر برا ما مفیده      مانند برف سفیده شیر ما سرحال میکنه     قوی و پر(این یه تیکه یادم رفته )کار میکنه هر روز اگه بنوشی     هرگز مریض نمیشی دوبار که برات خوندم دیدم داری خودت میخونی شیر براما سفیده مامانی چی بود؟ دو بیت اولشو برات میخونم بسه بسه! خودت ادامه م...
23 فروردين 1393

لالایی

 mamany ت : 14 / 11 / 1390 ز : 11:59 PM | +   الهی فدات شم مامانی وقتی داشتم پست قبلی رو میذاشتم بیدار شده بودی واذیت میکردی وبعد کمی غرزدن و شیر خوردن اروم شدی کلی با هم بازی کردیم سعی کردم بخوابونمت چون ساعت از ده ونیم هم گذشته بود ومعمولا این موقع خواب بودی ولی نشد برای همین گذاشتم رو پام وباهات حرف زدم پیش خودم فکر کردم میشه خودت تنهایی بخوابی وچون اروم بودی دمر گذاشتمت واومدم پشت کامپیوتر بعد ده دقیقه که بهت سر زدم دیدم فرشته ی کوچولوم خوابش برد     ...
15 فروردين 1393

تا گوساله گاو شود ..... دل صاحبش اب شود

سلام وااااااااای خدای من این سختی و مشکلات بزرگ کردن بچه کی میخواد تموم بشه. فکر نکنم تمومی داشته باشه فقط شکل و مدلاش تغییر میکنه و ورژن جدیدش رو میشه. داستان جدیدی که بجای بدخوابی  شبانه و غذا نخوردنت داریم لجبازی و لج کردن های بی مورده.بخاطر یه چیز جزیی برای لحظات طولانی کریه میکنی طوری که انگار شمشیر خوردی یا یکی به قصد کشت زدت. مثلا این روزا گیر میدی که برم ایدا.ایدا اینا که میان خونه مون میری پایین.یه خورده که هستی میگی بریم خونه.وقتی میای خونه یکدندگی و پافشاری که ایدا هم بیاد.بیچاره ایدا تسلیم خواسته ت میشه.وقتی میخواد بره خونه باز کلی گریه و زاری و بدبختی که نرو.بهرحال ما گریه هاتو به موندن اجباری ایدا ترجیح...
14 فروردين 1393
1